دلتنگی نه با قلم نوشته می شود نه با دکمه های سرد کیبورد …
دلتنگی را با اشک می نویسند !
چقدر نوازش دست های مهربانت خوب است
و من چه زود دلم برای همه چیزهای خوب تنگ میشود
باید خیابان طولانی ای باشد تا بشود تمام دلتنگی هایت را قدم بزنی !
سیگار را ترک کرده ام ! نشسته ام و از روزگار می کشم….!
روزی روزگار را هم ترک می کنم…..
دنیا عجیب است
آدمها رنگارنگ ، دود سیگارها یکرنگ !
چه روانشناس خوبی است ؛ سیگار !
از تو که عصبانی ام ؛ آرام ، آرام ، آرامم می کند . . .
سنگینی گفته هایم
به سنگینی گوش هایت در
رفتن تو …
پایان من نیست …
آغاز بی لیاقتی توست …
گذاشتــم به دارم بکشنــد . . .
بــی گنــاه بـــودم اما ،
حوصلـــه اثبـــاتش را نـــداشتم . . !
لعنت به این روزها !
این روزها که اسم دارند ،
شماره دارند ، تعطیلی دارند ،
هفته و ماه و سال دارند ،
اما افسوس که روح ندارند …
من رفتم و تو گفتی برو به …
مدت هاست بی تابم
بی تاب بازگشت!
راستی کلام آخرت به سلامت بود یا به جهنم؟
از حاصل جمع چشم ها
نگاهی نصیبم نشد وقتی تو به من نگاه نکردی
رفتــم گفتـم از “خـــــیرش” مـی گــذرم
شنیـدم کـه زیــر لب گُفـت از “شــــــرش” خــلاص شـدم
میگویند شکستنی رفع بلاست
ای دل تحمل کن شاید حکمتیست
دفتر شعرم را سفید می گذارم
از تو دور بودن نوشتن ندارد درد دارد …
خدا را دوست دارم
حافظ را هم دوست دارم ولی خداحافظ را نه
ازهمان روزی که پایت را از زندگی ام پس کشیدی
زندگی ام دگر پا نگرفت
کودکی را دیدم گریه میکرد
و میگفت کسی بامن بازی نمی کند
ته دلم گفتم تو بزرگ شو
ببین که چه بازی هایی روزگار با دلت می کند